- دسته : جالب و خواندنی,داستان های طنز,,
- تاریخ ارسال : دو شنبه 25 ارديبهشت 1391
- بازدید : 800
چگونه يك خبر بد را اطلاع دهيم
راهروی بيمارستان
مردي جوان در راهروي بيمارستان ايستاده، نگران و مضطرب. در انتهاي کادر،در بزرگي ديده مي شود با تابلوي "اتاق عمل".
چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج مي شود. مرد نفسش را در سينه حبس مي کند. دکتر به سمت او مي رود. مرد با چهره اي آشفته به او نگاه مي کند...
دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کرديم تا همسرتون رو نجات بديم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون براي هميشه فلج شده. ما ناچار شديم هر دو پا رو قطع کنيم، چشم چپ رو هم تخليه کرديم... بايد تا آخر عمر ازش پرستاري کني، با لوله مخصوص بهش غذا بدي، روي تخت جابجاش کني، حمومش کني، زيرش رو تميز کني و باهاش صحبت کني... اون حتي نمي تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسيب ديده...
با شنيدن صحبت هاي دکتر به تدريج بدن مرد شل مي شود، به ديوار تکيه مي دهد. سرش گيج مي رود و چشمانش سياهي مي رود.
با ديدن اين عکس العمل، دکتر لبخندي مي زند و دستش را روي شانه مرد مي گذارد.
دکتر: هه! شوخي کردم... زنت همون اولش مُرد!!!!!!
این نظر توسط دلبند در تاریخ 1393/6/25/2 و 9:00 دقیقه ارسال شده است | |||
[Comment_Gavator] |
دوستانم می گویند : شاعری ! ولی من که شعر بلد نیستم می گویند : عاشق شده ای ! اما من عشق هم بلد نیستم “تو را دوست می دارم” ساده و صمیمی من تنها همین را بلد هستم . . . . آپـــــــــــــــــــــــممم مممممم |
این نظر توسط سحرم در تاریخ 1393/4/25/3 و 17:50 دقیقه ارسال شده است | |||
[Comment_Gavator] |
جالبه.........منم یه وب آموزش زبان ارم خاستین بیایین............. |
این نظر توسط leyli.net7 در تاریخ 1393/4/25/3 و 17:44 دقیقه ارسال شده است | |||
[Comment_Gavator] |
موفق باشی خیلی وب قشنگی داری پاسخ:ممنون از لطفتون |
این نظر توسط نگین در تاریخ 1391/3/14/0 و 17:15 دقیقه ارسال شده است | |||
[Comment_Gavator] |
سلام حال شما؟ خب فکرکنم تووب دختران چندش آوربود ممنون ک سرزدید شماهم موفق وپیروزباشید |
این نظر توسط دخترخزر در تاریخ 1391/3/11/4 و 19:42 دقیقه ارسال شده است | |||
[Comment_Gavator] |
سلام، مرسی که بهم سر میزنی.بازم بیاخوشحال میشم. داستان خیلی قشنگی بود.دست گلت درد نکنه. |